فیلم های جنگ ستارگان از بدترین تا بهترین
به گزارش وبلاگ تالار پذیرایی، مجموعه جنگ ستارگان Star wars از نمادین ترین فیلم های دنیا به شمار می رود. همه می دانند که جنگ ستارگان چیست. در این مقاله قصد داریم به رتبه بندی فیلم های این مجموعه بپردازیم.
جنگ ستارگان نزدیک به چهل سال است که اذهان عمومی را درگیر خود نموده و حتی اگر نخواهید هم نمی توانید درباره این سری فوق العاده چیزی نشنوید. جنگ ستارگان کار خود را با الهام از فیلم یک فیلم ساز جوان به نام فلش گوردون (Flash Gordon) آغاز کرد. جورج لوکاس (George Lucas) فکرش را هم نمی کرد که جنگ ستارگان نه تنها از محبوب ترین فیلم های آینده، بلکه مانند پنجره ای رو به دنیایی جدید گشوده خواهد شد که مردم به مطالعه، بحث و گسترش آن در سال های آینده خواهند پرداخت.
با این که لوکاس قصد ساخت سه گانه جدیدی از جنگ ستارگان را داشت، اما تصمیم گرفت داستان های خود را بفروشد و ساخت سه قسمت آخر یعنی قسمت های هفت، هشت و نه را به شخص دیگری واگذار کند. تیم پشت پرده فیلم جنگ ستارگان: نیرو برمی خیزد تصمیم دریافتد سه گانه خودشان را بسازند و بسیاری از برنامه های اصلی لوکاس را پشت سر بگذارند. ولی جنگ ستارگان ادامه پیدا کرد و اکنون شرکت لوکاس فیلم (Lucasfilm) متعلق به شرکت دیزنی است و برنامه هایی برای ادامه آن در سال های آینده دارد. بنابراین با وجود سه گانه جدید و کامل جنگ ستارگان و فیلم های دیگر در دست ساخت برای آینده، هر بخش را با توجه به نظر شخصی رتبه بندی نموده که مانند سایر رتبه بندی ها کاملا سلیقه ای است ولی سعی شده تا این رتبه بندی همه سلایق را دربرگیرد.
- فروش Star Wars: The Last Jedi در دو روز اول اکران از 220 میلیون دلار گذشت
- فیلم Solo بدترین اکران هفته اول را بین جنگ ستارگان های اخیر داشت
لیست زیر رتبه بندی فیلم های جنگ ستارگان است:
11. اپیزود 9: خیزش اسکای واکر (The Rise of skywalker)
جنگ ستارگان: خیزش اسکای واکر اصلا فیلم جالبی بنظر نمی رسد. داستان درهم و برهم و غیرقابل درک است و تصمیماتی که کاراکترها می گیرند فقط برای پیش بردن داستان و بازکردن جعبه های اسرارآمیز گره خورده با اساطیر فیلم است که درکل هیچ اهمیتی ندارند. درگیری های عاطفی کایلو رِن (kylo Ren) تبدیل به گنجی نهان و پاسخ به سوالاتی محوری می شود که اصلا نیازی به پاسخ ندارند. درحالی که ری مدام به همراهانش می گوید آرامش خود را حفظ کنید ولی قصد به خطر انداختن زندگی خود و آنان برای تعقیب چه چیزی را دارد؟ آیا اصلا اهمیت دارد؟ و در کنار او نقطه عطف کایلو رن در بدترین حالت و درحالی که ری را تعقیب می نماید، تغییر می نماید اما برای چه؟
عامل اصلی همه اتفاقات فیلم که رن و ری را درگیر نموده پالپاتین (Palpatine) است. هدف از بازگرداندن منفی ترین شخصیت این سه گانه که حجم زیادی از وقایع داستان را در برگرفته، چه بود. فراتر از آن، فین (Finn) نتوانست هیچ نقطه عطفی در داستان به جز تکرار ری کجاست؟ داشته باشد و شخصیت پو که در فیلم آخرین جدای رشد نموده بود کمرنگ شد که کاری فی البداهه و بی معنی بود. داستان و فرایند ضعیف، همه پیوستگی های عاطفی کاراکترها را از بین برد و تعریف بی ربط فیلم از مرگ، تمام قوانین را نقص کرد. اگر پالپاتین یک بار توانست زنده شود، چرا برای بار دوم نتواند؟ چرا دوباره کوشش می نمایند او را بکشند؟ و اگر کایلو نمی خواهد ری را بکشد چرا وقتی آن ها شمشیرهای خود را علیه هم می کشند باید هیجان زده شویم؟
حتی اگر ضعف داستانی و نبود هیچ گونه نقطه عطف شخصیتی را نادیده بگیریم، خیزش اسکای واکر از نظر سینمایی فیلمی کسالت آور است. زبان بصری فیلم گیج نماینده و کوته نظرانه است (نیم ساعت اول فیلم به طرز فجیعی گیج نماینده است) و جنگ های میان ستاره ای جغرافیای معین و پیشفراینده ای ندارند. در خیزش اسکای واکر شما بدون هیچ دقت یا اشتیاق و علاقه و فکری و تنها به خاطر تصمیمات گیج نماینده ای که در دو ساعت گذشته گرفته شده، به پای آن نشسته و آن را تماشا می کنید. برای ساخت فیلمی که مورد توجه همه هواداران جنگ ستارگان باشد باید انرژی و زمان بیشتری صرف کرد. ری، کایلو، پو و فین لایق تصمیمی بهتر از این تصمیمات خام و نسنجیده بودند. چه ناامیدی عظیمی.
10. اپیزود 1: تهدید شبح (Phantom menace)
وقتی فیلم تهدید شبح منتشر شد انتظارات و امیدها به اوج خود رسید. چرا که نه؟ این داستان درباره شخصیت شرور و منفی سه گانه اصلی و پدر اسکای واکر، دارث ویدر (Darth Vader) است. چطور، چرا و چگونه آناکین اسکای واکر به فردی شرور تبدیل شد؟ احتمالات بی خاتمهی وجود داشت. با این حال هنوز هم برای فیلمی که پتانسیل بالایی برای آغاز دارد، تهدید شبح فاقد هر نوع حس محرک و تکان دهنده است. شاید فیلم از همان ابتدا کارش تمام است. حتی سکانس ابتدایی فیلم با حضور کوای کان جین (Qui-Gon Jinn) و اوبی وان کنوبی جوان (Obi Wan Kenobi) فاقد هرگونه تنش و هیجان است.
جهت داستان صاف و هموار است و خبری از هیچ نوع حس خطر و توطئه نیست. صحنه ها یکی پس از دیگری و به ساده ترین شکل ممکن رد می شوند تا به آخر برسند. این خلاصه ای کوتاه از تهدید شبح بود. یکی از نکات مثبت فیلم سکانس پادریس (Padrace) است که به یاد دارم بسیاری از نقص های فیلم در این صحنه رفع شد. پس از تماشای مجدد فیلم، با این که سکانس پادریس به خوبی ساخته شده بود، ولی نقص های فاحش فیلم خوبی های آن را کم رنگ می کرد. در واقع، جورج لوکاس با ساخت این فیلم برای همواره امتیاز و اعتبار خود را خدشه دار کرد. شاید برخی بگویند که در توصیف عیب های تهدید شبح اغراق می کنم ولی این فیلم واقعا بد است.
9. اپیزود 2: حمله کلون ها (Attack of the clones)
با این که جهت سه گانه لوکاس از ابتدا ترسیم شده بود و با توجه به واکنش های شدید نسبت به تهدید شبح، او خودش را در حال دست و پنجه نرم کردن با فیلمنامه حمله کلون ها یافت. در نتیجه در این فیلم می توانیم تمایل زیاد به صحنه های مجزا و مبارزه با شمشیرهای نوری را ببینیم که تا حدودی می توان هیجان و پویایی را در آن حس کرد و اوج آن را می توان در نیمه های فیلم و در جایی که با آناکین اسکای واکر (Anakin Skywalker) آشنا می شویم دید.
تماشای کوشش لوکاس برای خلق یک داستان عاشقانه صادق و پاک بین هایدن کریستنسن (Hayden Christensen) و ناتالی پورتمن (Natalie Portman) کاملاً دردناک است. دو بازیگر میانه خوبی باهم نداشتند و در این میان کریستنسن بین دوراهی یک شخص رومانتیک بودن و نشان دادن سایه های تاریک درون آناکین گیر نموده که در فیلم بعدی به خوبی نشان داده خواهد شد. در نتیجه این فیلم بدترین عملکرد را درپیش درآمد های لوکاس داشت که این نکته قابل توجهی است. بازی کریستنسن خشک، غیرطبیعی و بی حال بود و کوچک ترین راهنمایی و کمکی مبنی بر این که دقیقا چگونه این نقش را باز کند به او نشد و بیشتر اوقات آناکین در نقش بچه ای بدجنس ظاهر شده که شما می خواهید برای همواره از بین برود. حداقل داستان او بی وان با حضور کلون ها تا حدودی قانع نماینده بود و همین نکته باعث شد حمله کلون ها بهتر از تهدید شبح که صحنه های مجزای بیشتری نداشت ظاهر شود.
حمله کلون ها داستانی داشت که تماشاگران را کسل نمی کرد و آن ها را به گریه وا نمی داشت. از دید بصری نیز ااین فیلم یک قدم بالاتر از تهدید شبح است. هم چنین لوکاس دیدی سرد و غیر صمیمی دارد که با توجه به دیالوگ خشک بازیگران هیچ کمکی به آنها نمی کرد. هر چقدر درباره داستان بی مفهوم بوبا فت (Boba Fett) کمتر بگوییم بهتر است. ولی اشتباه برداشت نکنید با این که حمله کلون ها عملکرد بهتری نسبت به تهدید شبح داشت باز هم یک فیلم بد به حساب می آید.
کشش و طول داستان تقریبا گزافه گویی است به این صورت که داستان می رود و می رود بدون سرانجام و از گروه موسیقی جان ویلیامز به عنوان نیروی کمکی از صحنه ای به صحنه دیگر استفاده می نماید. هم چنین در فیلم حمله کلون ها لوکاس امتیاز CG را از دست داد. پس با این که حمله کلون ها یک سروگردن بالاتر از تهدید شبح است باز هم ناامیدی تلخی دارد و لکه ننگی دیگر بر دامن تاریخ امتیازات این فیلم داشت.
8. سولو: داستانی از جنگ ستارگان (A Star Wars story)
سولو: داستانی از جنگ ستارگان فیلمی بسیار خوب به کارگردانی ران هاوارد (Ron Howard) است که جایگزین فیل لورد (Phil Lord) و کریس میلر (Chris Miller) شده و نویسندگی لاورنس کاسدان (Lawrence Kasdan) و جاناتان کاسدان (Jon Kosdan) است. او به خوبی از پس کارش برآمده و فیلمی که تماشاگر انتظارش را دارد تحویل داده است.
در حالی که فیلم آغاز متعادل و نسبتا خوبی دارد و هنوز می توان ضعف هایی را در برخی از صحنه های آن دید، اما داستانی رضایت بخش از هان سولو (Hon solo) ارائه می دهد. ربات فیبی والر بریج (droid L3) بسیار منحصربه فرد بود و امیلی کلارک عملکردی فوق العاده و نوآر در نقش کیرای مرموز داشت و آلدن ارنرایک با بازی در نقش هان سولو گل کاشت. ولی داستان در قسمت هایی از فیلم از کنترل خارج شد و با پاسخ به سوالاتی درباره گذشته هان و لندو که در حقیقت امری غیرضروری بود ادامه یافت و به آخر رسید. هم چنین فیلم تمایل زیادی دارد تا هان را به چهره ای مثبت تبدیل کند که غالبا دلقک دوست داشتنی ای که فیلم در امیدی تازه عاشقش شده ایم از دست می دهیم. با تغییر کارگردان از میلر و لرد به هاوارد، شما خاتمهی با یک قطعه گمشده خواهید داشت و آن این است که فیلم فاقد شخصیت معین و منسجم است. سولو: داستانی از جنگ ستارگان فیلمی خوب است ولی فرصت عظیمی را از دست داد و این حقیقت که بسیار فراموش پذیر است دلیل قرار دریافت این فیلم در رتبه هشتم در این لیست است.
7. اپیزود 3: انتقام سیت (Revenge of the Sith)
صادقانه بگویم، خیلی درباره صندلی فیلم انتقام سیت فکر کردم. دو پیش درآمد ابتدایی لوکاس دارای ضعف هایی نظیر بی نتیجه بودن، کارگردانی ضعیف و عملکردی غیر متقاعدنماینده بود ولی با سومین و آخرین فیلم، به نظر می رسد لوکاس و بازیگرانش تصمیم دریافتد تکانی به خود بدهند. حقیقتا اگر به خاطر خاتمه بندی این فیلم نبود، آن را در صندلیی بالاتر در این لیست قرار می دادم.
قسمت هیجان انگیز ماجرا جایی بود که تماشاگر برای اولین بار سقوط آناکین اسکای واکر را می دید که خاتمه جالب و بسیار احساسی برای داستان رقم زد. در این جا لوکاس به پیچیدگی داستان خود افزوده چون آناکین به هدف یک کودک کش که سناتور پالپاتین است، تبدیل شده. قبل از آن سناتور پالپاتین به توانایی و قدرت آناکین پی برده بود و در فیلم انتقام سیت می بینیم او شاگرد خود (آناکین) را به سمتی راهنمایی می نماید که چاره ای به جز پیوستن به نیروهای تاریک نداشته باشد. او به آناکین تلقین می نماید که تنهاست و اطرافیانش او را کم ارزش نموده اند و نمی تواند به هیچ کس دیگری اعتماد کند. این روشِ همیشگی شکارچی برای شکار است و لوکاس از این روش برای تاثیر عمیق استفاده کرد و سقوط آناکین در این فیلم بسیار دردناک تر و غم انگیز تر از پیوستن او به نیروهای تاریک بود.
مطمئناً او قدرت کافی برای شکست تاریکی داشت ولی بیشتر به خاطر سرخوردگی وجودی اش دستیار پالپاتین شد تا خواست خودش. خود کریستنسن هم از این که نقشی پبچیده تر و دور از حال و هوای آناکین نوجوان را بازی می نماید راضی و خشنود بود و سکانس عالی او با لن مک دارمید در نقش پالپاتین بسیار اثرگذار بود. پورتمن (بازیگر زنی که جدا از فیلمنامه ها در پیش درآمدها هم عملکرد بسیار خوبی از خود نشان داد) در ایجاد کش و قوس در نقش پدمه (Padme) عملکرد بسیار خوبی داشت، زنی که خود را کاملا فدای خواسته های سیاسی خود نموده و متعجب از دوقطبی اخلاقی آناکین بود. تماشای زنی مستقل و قوی هم چون او که پس از پی بردن به بدی فرد مورد علاقه اش، زندگی خود را تسلیم کرد بسیار غم انگیز بود.
از یک سو، خیانت، عشق را زیرپا گذاشت (که خیانتی سیاسی هم بود) و من این را درک می کنم ولی از سوی دیگر به نظر می رسد پدمه شخصیتی است که در برابر چنین تغییری مقاومت نموده و عکس العمل نشان دهد نه اینکه خیلی راحت کنار بکشد. افسوس، لوکاس می بایست فاصله غیر قابل تغییر سه گانه اصلی را با خاتمه دادن به داستان پدمه پر کند ( البته جزییات ریزی مانند یادآوری لیا از مادرش اهمیتی ندارد). اگر جنگ ستارگان به طور کلی پیش درآمد باشد، من معتقدم همین امر باعث کم ارزش کردن فیلم انتقام سیت بود. مطمئنا ما بسیاری از تصمیمات لوکاس را تحمل کردیم (مانند انتخاب بازیگرانی هم چون هایدن کریسنسن و جیک لیوید) ولی تاریکی، پیچیدگی و تراژدی انتقام سیت او را به بهترین پیش درآمد تبدیل نموده است و من معتقدم فیلم بسیار خوبی است.
6. یک سرکش: داستانی از جنگ ستارگان (Rogue One: A Star Wars Story)
یک سرکش: داستانی از جنگ ستارگان فیلمی فوق العاده است. اساسا هر وقت که لوکاس فیلم فیلمی مستقل از جنگ ستارگان ارائه می دهد آن فیلم با این که به حداکثر ظرفیت خود نمی رسد، ولی در نهایت خوب از آب درمی آید.
به نظر می رسد لوکاس فیلم و دیزنی برخلاف گرت ادواردز (Gareth Edwards) که جنگی تیره و واقع بینانه را در فیلم نجات سرباز رایان به تصویر کشید، متوجه شدند که این سبک فیلم مناسب خانواده ها در تعطیلات کریسمس نیست. در نتیجه در تدوین کار کمی تغییرات ایجاد کردند. فرایند قصه گویی داستان هم کمی آشفته به نظر می رسد، پریدن از شاخه ای به شاخه دیگر بدون ارتباط بین آنان، این طور القا می نماید که بخش زیادی از داستان حذف شده است. با همه این ها، فیلم در صحنه سوم به یک نقطه مشترک می رسد و حضور فلیسیتی جونز (Felicity Jones) در نقش جین ارسو (Jyn Erso) عنصری جدید و پرقدرت به شمار می رود. مطمئنا هواداران جنگ ستارگان با داستان های سروکله زدن با پدر آشنا هستند و قبلا از این جنس داستان ها را دیدند ولی نکته مهم پرداختن به داستان از دیدگاه زنانه است و همین نکته آن را متمایز می نماید.
گنگی و ابهام اخلاقی در رفتار گالن ارسو، فضایی فریبنده در فیلم به وجود می آورد (با این که به نظر می رسد برای این که فیلم خانوادگی و محبت آمیز باشد دچار ویرایش شده است) و جونز دقیقا توانست عملکرد متناقض احساسی را که انتظار می رفت اجرا کند. هم چنین ادواردز و همکارانش برای پرکردن گروه با بازیگرانی فوق العاده و متنوع نظیر دانی ین (Donnie Yen) که مرکز توجه تماشاگران بود و دیگو لونا (Diego Luna ) که داستانی فانتزی و خارق العاده به مجموعه طولانی یاغیان جنگ ستارگان اضافه نمود. باز هم مایه تاسف است که این عملنمودها به خوبی و کامل ارائه نشد و بسیاری از مهارت های خاص ادواردز در تنظیم مقیاس و قطعات در طول فیلم برداری بهم خورد. یک سرکش: داستانی از جنگ ستارگان تقریبا فیلم خوبی از آب درآمد، حتی با این که پیچیدگی و تکمیل روایت شخصیت های نیرو برمی خیزد را ندارد.
5. اپیزود 6: بازگشت جدای (Return of the Jedi)
آخرین فیلم از سه گانه لوکاس همان ویژگی های سه گانه اصلی را دارد ولی فیلمی مسخره است که می بایست برای ما چیزی بیشتر از آن چه که در تهدید شبح دیدیم فراهم می کرد. جذاب ترین جنبه فیلم بازگشت جدای صحنه خاتمهی این فیلم و خاتمه سفر پدر پسری لوک و دارت ویدر است ولی دیگر صحنه ها به نوعی فیلم را خراب کردند.
آغاز فیلم بازگشت جدای در مقایسه با نسخه های پیشین خود کمرنگ تر بود و ما در مکانی در کاخ مسخره جبا قرار داریم و مدت زیادی در آن جا می مانیم. به علاوه چون هان سولو از تبدیل شدن به انسانی منجمد نجات یافته بود این از جذابیت او در فیلم بازگشت جدای نسبت به فیلم های قبلی کاست. بیایید با این حقیقت روبرو شویم، ما سولو را دوس داریم زیرا بدجنس است، زمانی که او به قهرمانی مثبت تبدیل شود دیگر جذابیتی برای ما نخواهد داشت. البته لوک در این فیلم شخصیتی پیچیده تر و تیره تری نسبت به دو فیلم قبلی دارد. در حقیقت، لوک جذاب ترین شخصیت بازگشت جدای است.
برنامه این سه گانه این بود که لوک را در مقابل نیروی تاریک قرار دهد، جایی که او چهره واقعی خود که به آن وفادار است را نشان می دهد. این فیلم سومین فیلم جذاب و پیچیده برای لوک است که نتیجه ای رضایت بخش رقم زد و به الهامی برای آغاز امیدی تازهتبدیل شد.
4. جنگ ستارگان: نیرو برمی خیزد (The Force Awakens)
در یک کلام جنگ ستارگان: نیرو برمی خیزد بهترین فیلم 2010 و چیزی فراتر از انتظار بود که این باور نکردنی است. حتی انتظارات برآورده شده به کاری سخت تبدیل شده بود چون فراوری و پیشرفت نیرو برمی خیزد تحت تاثیر یک واقعه بسیار مهم و جهانی است. در خاتمه نویسنده و کارگردان فیلم جی جی آبرامز فیلمی درهم، پیروزمندانه، مهیج، مبهم و امیدوارنماینده ساخت و با این که هنوز ضعف ها و اشتباهاتی در آن وجود دارد ولی وقتی فیلم خوب بنظر می رسد دیگر خوب به حساب می آید.
اول و مهم تر از همه نیرو برمی خیزد قهرمانی فوق العاده از ری با بازی دیزی ریدلی به تصویر می کشد. او شخصیتی پیچیده، کنجکاو و جذاب دارد و ریدلی شخصیت ران را با ماجراجویی و هیجان درمی آمیزد که احساسات تماشاگران را نسبت این دنیای دوست داشتنی برمی انگیزد. او یک برش مقوایی از یک شخصیت و یا یک مجسمه و ربات نیست، او یک انسان واقعی است با احساس شک و ترس و تعجب و این شخصیت نتیجه کوشش ریدلی و کارگردانی آبرامز است که نه تنها شخصیت ری یا والدینش توجه ما را جلب می نماید بلکه خود ری نیز ما را تحت تاثیر قرار می دهد.
ما قصد نداریم فقط به سوالات پاسخ بدهیم بلکه می خواهیم با شخصیت های داستان پیش برویم. بنابراین فیلم نیرو برمی خیزد، در این سه گانه جدید پیروز به خلق قهرمانی جدید می شود. بدون تاریکی نور معنا نخواهد داشت، و شخصیت کایلو رن با بازی آدام درایور فقط یک شخصیت منفی افسانه ای نیست بلکه او دوست داشتنی ترین شرور در سری فیلم های جنگ ستارگان است. درحالی که نیرو برمی خیزد تقلیدی آگاهانه از داستان های پیشین است ولی شخصیت شرور رن شخصیتی کاملا جدید و نو در فیلم است. فرزند خائن هان سولو و و لیا اورگانا و قهرمان اصلی شما، بسیار بلندپرواز است ولی درایور و آبرامز با اضافه نمودن چاشنی پیچیدگی و حس درونی غم در شخصیت، او را تماشایی می نمایند. بله، ممکن است در مواقعی که او احساسات خلقی خود را بروز می دهد زیردستانش به او چپ چپ نگاه نمایند ولی قدرت کایلو باورنکردنی است و او این قدرت را با بی رحمی تمام درآمیخته که باعث می شود لرزه بر تن دشمنانش بیافتد.
برخی شخصیت های غیراصلی فیلم نظیر ماز کاناتا یا رهبر عظیم اسنوک، متاسفانه در اجرا آن چنان که باید خوب پیاده سازی نشدند، با این حال باعث خوشحالی است که هریسون فورد و هم چنین جان بویگا را در نقش مهیج فین می بینیم. نیرو برمی خیزد از آن چه که از داستان انتظار می رفت پیروز تر عمل کرد و این آغازی محکم و قوی برای پایه گذاری داستانی جذاب تر در قسمت هشتم فراهم کرد. با این که فیلم فاقد سکانس های اکشن نمادین (به جز صحنه سوم و جنگ با شمشیرهای نوری) و یا قصه گویی ساده است، با این حال نیرو برمی خیزد چیزهای مهم تری مانند خلق و معرفی شخصیت های جدید برای رضایت بخش کردن داستان جنگ ستارگان را به نحو احسن انجام داد.
3. اپیزود 5: امپراطوری ضربه می زند (The empire strikes Back)
امپراطوری ضربه می زند بدون شک فیلمی فوق العاده است ولی به عنوان یک فیلم مستقل یک پله از فیلم های قبلی پایین تر است. البته به دلایلی نسبت به فیلم امیدی تازه پیشرفت کرد که مهم ترین آن فیلمبرداری پیتر سوشیستکی (Peter Suschitzky) بود. امپراطوری ضربه می زند از نظر بصری فیلم جذابی است ولی لحن فیلم حالت داستانی دارد و توضیح تقابلی بین قهرمان و شخصیت بد داستان نیست -برای مثال در شخصیت دارت ویدر مرزهای بین خوبی و بدی کم رنگ شده است- و این نتیجه تصمیمی بود که برای توضیح داستان جلوی دوربین انتخاب شد.
هم چنین صحنه های فانتزی زیادی در این فیلم وجود دارد، از جنگ لوک و دارت ویدر با شمشیرهای نوری گرفته تا سرنوشت نامعین هان سولو. هر سکانس در خدمت کلیت فیلم است و با این که وقتی به عنوان یک فیلم کامل و مستقل مورد قضاوت قرار می گیرد فیلم خیلی خوبی به نظر نمی رسد، ولی به عنوان فیلمی عالی و مهم در سالنامه سینما ثبت شد. چون نشان داد که داستان های بعدی نیازی به قوانین خاصی برای بازی ندارند.
2. جنگ ستارگان: آخرین جدای (The Last Jedi)
جی جی آبرامز در فیلم نیرو برمی خیزد شخصیت های جدید و هیجان انگیزی را معرفی کرد و هم چنین نشان داد که یک سه گانه واقعی چطور باید ساخته شود. اما اگر انتظار داشتید که راین جانسون راه امپراطوری ضربه می زند را ادامه دهد، آخرین جدای شوکی ناگهانی به شما وارد می نماید. آخرین جدای به جای ماندن در قلمرو قبلی یا حتی بازی با شباهت های جنگ ستارگان، خودش به تنهایی داستانی منحصربه فرد، جسورانه و قوی است.
قطعا بردن داستان به مکانی جدید با شخصیت هایی جدید تعجب آور است ولی همه تصمیمات ریشه در شخصیت ها، پیشروی و موضوع داستان دارد. شاید موافق نباشید ولی نمی توانید بگویید این تصمیمات هیچ معنا و منطقی در قالب فیلمی که جانسون با دقت و ظرافت ساخته ندارد. بیشترین چیزی که جانسون بر روی آن تاکید داشت شخصیت و موضوع داستان بود. آخرین جدای درباره نگاهی به گذشته، اعتراف به اشتباهات و حرکت روبه جلو است. این به معنی چسبیدن به اتفاقات گذشته و یا کوشش برای پیروی از معبود خود نیست بلکه به معنی ساخت جهت خود و مهم تر از همه این حقیقت که هر کسی می تواند قهرمان باشد البته اگر از فرصت ها استفاده کند، است.
لازم نیست حتما با قدرتی درونی متولد شده باشید یا ثروت زیادی داشته باشید تا بتوانید تغییری ایجاد کنید بلکه می توانید مثل رز (Rose) یک مکانیک ساده باشید و در عین حال تاثیر مثبت زیادی بر رفتار اطرافیانتان خود داشته باشید. این فیلم فقط به نقطه عطف ری نمی پردازد، بلکه نقطه عطف فین، جایی در ابتدای فیلم که او خودخواهانه می خواهد خود و ری را نجات دهد و در سرانجامی فیلم که خودش را فدای جنگجویان مقاومت می نماید، دیده می شود که این تغییر عظیمی است. باز هم هر تصمیمی که در آخرین جدای گرفته شد به بهترین شکل ممکن ریشه در داستان شخصیت ها و موضوع دارد.
صعود شخصیت کایلو رن قسمت برجسته فیلم است و آدام درایور عملکردی خارق العاده ارائه داده که درد، رنج و ترس این شخصیت را به روشی مهیج نشان می دهد. زمانی که کایلو از ری خواست تا با او بماند و آغازی تازه را رقم بزنند، شخصیتی صادق و پاک بود و آن فرد بدخواه و شروری نبود که می خواست بی دلیل بر تمام کهکشان حکومت کند. او پسری بود که اجدادش قوانینی غیرممکن داشتند و او از طریق همان کسانی که قرار بود از او مراقبت نمایند خیانت دید. مهم تر از همه او تنها بود و حس نزدیکی با ری احساس می کرد. ری هم تنها و خسته بود ولی تصمیم گرفت آن انرژی را به سمت نور راهنمایی کند تا آن چه را که روست دارد حفظ کند.
فرایند فیلم سازی آخرین جدای فوق العاده است و از بهترین فضاسازی برای جنگ ها در مقایسه با بقیه قسمت ها استفاده نموده است، نه به خاطر تاثیرات بصری بلکه به خاطر توانایی جانسون در به تصویر کشیدن داستان. حس جغرافیایی که در سکانس های ابتدایی فیلم بسیار ماهرانه به تصویر کشیده شده و ترکیب و طراحی فیلم با فداکاری به دست شخصیت هایی که حتی نامشان را هم نمی دانید ساخته شده است. آخرین جدای تنها یک فیلم جنجالی و مهیج یا حتی خنده دار نیست بلکه فیلمی کاراکتر محور و زیرکانه است که تنظیمات و بازده در آن بسیار اهمیت دارد و فیلمی است که شخصیت ها پیشرفت و تغییر می نمایند و تنها از محرکه های موضوعی استفاده نمی نماید. آخرین جدای با عملکردی ماهرانه باورهای ما از این که قهرمان واقعی کیست را به چالش می کشد. فیلم داستانی ساده، نقاط عطف شخصیتی جذاب و جسورانه ای دارد که این فیلم را تبدیل به دومین فیلم برتر سری جنگ ستارگان نموده است.
1. اپیزود 4: امیدی تازه (A New Hope)
جادوی دست جورج لوکاس هنوز هم بهترین فیلم از این مجموعه است. امیدی تازه داستانی فریبنده است که از همان الگوهای قدیمی استفاده می نماید ولی حساسیت ها، جزییات و تخیلاتی که از طریق آن لوکاس به اشیاء زندگی بخشید، این فیلم را به قطعه ای مهم در صنعت فیلم سازی تبدیل نموده است. با در نظر دریافت غلبه و تاثیر آن بر فرهنگ، در آن موقع فکر کردن به جنگ ستارگان که هنوز دیده نشده بود سخت بود، ولی وقتی لوکاس آغاز به ساخت فیلم کرد این ریسک عظیم را پذیرفت. روبرو شدن ناگهانی کسانی که با جنگ ستارگان آشنا نبودند واقعا عجیب بود. یکی از مهم ترین و ارزشمندترین کارهای لوکاس این بود که او داستان را از دید دو ربات به نام های R2-D2 و C-3PO روایت کرد.
در این قسمت زاویه دید اصلی فیلم لوک و هان سولو نیستند بلکه دو ربات هستند که خود را در مرکز شورشی علیه دولت می یابند. این دو ربات بی طرف هستند ولی وقتی با اکراه با لوک اسکای واکر همراه می شوند تماشاگران نیز آن ها را دنبال می نمایند. به علاوه، لوکاس با کاراکتر پرینسس لیا با بازی کری فیشر (Carrie Fisher)، زنی قهرمان که از پس خودش برمی آید را به تصویر می کشد که در خیلی مواقع مردان همراه خود را از مرگ نجات می دهد.
ممکن بود به روش های زیادی همه این اتفاقات درست پیش نفرایند و در واقع بسیاری از پیش نویس های اولیه لوکاس از امیدی تازه فاجعه بار بود ولی محصول خاتمهی قطعه ای ماهرانه از فیلم سازی بود که نه تنها باعث ناراحتی تماشاگران نشد بلکه امروزه بسیاری از گارگردانان از او برای ساخت فیلم های خود الهام می گیرند. بدون توجه به این که پیش درآمدها چقدر بد هستند و یا چقدر این تغییرات پرریسک خواهند بود، تاثیر این فیلم فوق العاده به یاد ماندنی است.
منبع: Collider
منبع: دیجیکالا مگ